~ شبهـــای تنهــــائی~

می خواهم آب شوم در گستره ی افق ، آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می گردد.

~ شبهـــای تنهــــائی~

می خواهم آب شوم در گستره ی افق ، آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می گردد.

بدون مرز......

 


 

 

 

دلم احساس غم دارد

در این انبوه ویرانی  


کمی تا قسمتی ابری

وشاید باز بارانی


 

 

 

بدو مرز

 

   


 چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد ، 

 

 چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد ،  

 

پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند ،  

 

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد!! 

 

من و تو تنهای تنها......

 


 

  

کاش توقحطی شقایق  

  

باز بشیم سوار قایق 

  

بشینیم بریم تودریا 

 

من وتو تنهای تنها 

 

ماهیا خیلی امینن 

  

نمیگن  اگه ببینن  

 

انقدر میریم که ساحل 

 

از من وتو بشه غافل 

 

قایق وباهم می رونیم 

 

میریم اونجاها می مونیم 

  

جایی که نه آسمونش 

 

نه صدای مردمونش  

 

نه غمش نه جنب وجوشش 

 

نه صدای گلفروشش 

 

مث اینجا آهنی نیست 

 

خوبن اما گفتنی نیست 

 

پس ببین، یادت بمونه 

  

کسی ام اینو ندونه 

  

زنده بودیم اگه فردا 

 

وعده ء مالب دریا 

 


 

 

LANELY NIGHTS


پائیز

 


 

پاییز را دوست دارم... 

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش 

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش 

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش 

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش 

 بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی 

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها 

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش 

 بخاطر شب های سرد و طولانی اش 

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام 

بخاطر پیاده روی های شبانه ام 

           بخاطر بغض های سنگین انتظار 

بخاطر اشک های بی صدایم 

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام 

بخاطر معصومیت کودکی ام 

بخاطر نشاط نوجوانی ام 

بخاطر تنهایی جوانی ام 

بخاطر اولین نفس هایم 

بخاطر اولین گریه هایم  

بخاطر اولین خنده هایم 

بخاطر دوباره متولد شدن 

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر 

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه 

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه 

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش 

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پایی  

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم... 

 

 


حریر نازک تنهایی .........

 

^

^

^

دوباره مریم موندو تیک تاک عقربه های ساعت و یه  

 

شب سرد و بارونی .....

 

دوباره مریم موندو یه پنجره ی رو به باغ و یه 

 

 آسمون بی ستاره و سرد ......

 

دوباره مریم موندو یه نگاه یخی به  

 

ماه پشت ابرو چشمای بارونی .............

 

دوباره مریم موندو قلب تنهاش و یه آه عمیق .............

 

دوباره مریم موندو یه عالمه حرف نگفته  

 

که توو صندوقچه ی دلش زندانی شده !

 

مریم دیگه به زیبایی برگهای زرد پاییزی لبخند نمی زنه .....

 

از بس خوابهای طلایی ِ جواد معروفی رو زدم خسته شدم ,  

 

 

دیگه حتی اونم  آرومم نمی کنه .....  

.  

^

^

^

  

 


 

شبهـــــای تنهـــــایی  

 

 

 


 

پ.ن : منتظر دستایی می مونم تا بیاد و حریر نازک تنها ییمو نوازش کنه ،

 

 

تا حس پرواز و در من زنده کنه ......

 

 

 

من و من و آریوس ............

 

 

گاهی وقتا خوبه آدم بزنه به رگ بیخیالی .... 

 

 

انگار نه انگارررررررررررررر که چیزی شده ..... 

 

 

منم می خوام بیخیالی طی کنم  

 

 

 میخوام با آریوس خلوت کنم.......  

 

 

می خوام همه چیزو فراموش کنم.....

 


 

شبهای تنهایی 

 


    پ.ن : کاش می شد تا ته دنیا بیخیالی طی کرد..........